نگارجون و رونیکاجون نفس مامانی

نفس همیشه دوست داشته و دارم زود بزرگ شوی تا اینکه نتیجه عشقم رو ببینم و لذتش رو ببرم. تو سراسر مایه دلخوشی و زندگی منی. نگارم یادم ک.چیک بودی و ازمون داداش یا خواهر میخواستی.بابا گفت من بابا و داداش و خواهر و دوست و همبازیتم.تو عالم بچگیت پذیرفتی تا اینکه بزرگتر و خانمتر شدی.بابا ازت یک رفتار دیگه توقع داشت ولی تو بابا رو همونجوری میدیدی که یکی خواهر یا برادرش رو میبینه. نفس این خواست خدا و ارزوی تو بود که خدای مهربون رونیکا جون رو بهمون داد. حالا دیگه تنها نیستی.رونیکا هم با این کوچیکیش خوب فهموند که عزیزترین کسش تو دنیا نگار جون. دخترای گلم از اینکه خدای مهربون شما دسته گلا رو به من عطا کرده خیلی خوشحالم. دوستون دارم غنچه...

گلکم اینم یک عکس از شش ماهگیت که من و بابا عاشقشیم.شیطنت توی اون چشای نازت موج میزنه. نفس مامان این عکس رو توی پیتزا فروشی گرفتیم وقتی هشت ماه بودی و تازه نشستن رو بدون کمک یاد گرفته بودی.   ...

نگارجون دختر نازنینم هنوز سه ماهه نشده بودی که بدنبال یک تب شدید یک هفته در بیمارستان بستری شدی عشق مامان از تو هون هفته زندگی به من و بابا بقدری سخت گذشت که قادر به بیان ان نیستم. فقط همین قدر بگم که خدای مهربون تو و سلامتی تو رو به ما هدیه داد. خدا جونم ممنونتم.دوست دارم ...

نگارم اولین سفر به شمال رو که رفتیم هیچ وقت فراموش نمیکنم.گلم تازه دو و نیم سالت شده بود که رفتیم ولی هوای گرم تابستان و سفر با پیکان بدون کولر بدجور مریضت کرد. عشقم چشمان همیشه شادابت مریضی را هویدا کرده.کاش دیگه هرگز نبینم مریضیتو جیگر مامان وقتی از فرط گرما مسموم شدی این سرم رو بهت تزریق کردند گلم   ...

نگارم دردانه ی من.اولین مسافرت به شهر زیبای شیراز و اصفهان با تو برایم دل انگیزترین سفر بود.   ...

  ...

سلام دوستان و خوانندگان عزیز. خوبید من مامان دو تا دختر خوشگل و دوست داشتنی هستم.نگار جون7ساله که نفسم به نفسش بنده و رونیکاکوچولوی مامان که همه دنیای منه عکسها و فیلمهای این فسقلیها رو براتون میزارم همه دنیای من دخترای گلم و بابای مهربونشونه   ...